طلبکار
چند شب پیش بابا داوود گفت پول رضا که بابت هدیه گرفته بود و پیش من بود ریختم به حسابش من گفتم رضا چه میدونه طلب چیه .نمیریختی هم فرقی نمیکرد.
فرداشبش رفتیم فروشگاه بزرگی که نزدیک خونمونه اونجا چند مدل ماشین شارزی بود(ازهمونایی که توخیلی دوست داری و بابا داوود قول داده عیدی برات بخره ) توکه از کنار ماشینها تکون نخوردی همینطور که داشتی با خودت حرف میزدی و با ماشینها ور میرفتی شنیدم که داری به ماشینه میگی بذار بابا طلبمو بده بیام همینو بخرم بعد هم که بابا بهت گفت بریم خونه اومدی به بابا داوود گفتی اصلا پولمو بده میخوام از این ماشینا بخرم .
باباداوودگفت بیا اونوقت تو میگی این حساب کتاب سرش نمیشه از حالا داره طلبکار میشه .
خیلی جاخورده بودیم من مونده بودم تو این حرفهارو ازکجا یادگرفتی و چطور به ذهنت رسیده که طلبت رو از بابا بگیری بری ماشین بخری؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی