یک جمعه خوب دیگر
امروز(۱/۱۱) بعداز یه غیبت چندروزه اومدم تا چند خطی بنویسم .اول اینکه این چندروز زیاد حالم مساعد نبود بعدهم مهمون داشتم و نتونستم زیاد پای کامپیوترباشم . تواین چندروز اتفاق خاصی پیش نیومد ولی من که حالم بد بود رضا گل زندگیم خیلی نگران شده بود مدام میگفت مامان حالت بده ؟یا میگفت مامان میخوای بوست کنم خوب شی ؟ یه روزهم که مامان خودم که رضابهش میگه مامان فاطی با خواهرام و عمه خودم اومدن که بهش خیلی خوش گذشت انقدر بازی کرد که برا اولین بار رضا که باید چندتاقصه براش بخونم تا بخوابه دیدم وسط اتاق یهو دیدم خوابیده . &...