جشن 7سین
دیروز تو خانه فرهنگ آریا (جایی که رضا کلاس میره)جشن ۷سین بود
ازقبل ثبت نامت کرده بودم ولی دیروز زیاد دوست نداشتی بری خلاصه باهزار جور حرف و داستان بردمت. رفتی تو سالن ولی صندلیت رو گذاشتی دم در که بایه سر برگردوندن منو ببینی.
بچه ها دعای تحویل سال رو خوندن تو هم دستهای کوچولوت رو بردی بالا و به جای دعا صلوات فرستادی.
همینکه آقای بختیار زاده شروع کرد به ارگ زدن اومدی بیرون گفتی بریم خونه .
با یه شکلات راضیت کردم برگردی سر کلاس خلاصه از ساعت ۱۰ تا ۱:۳۰که نهارخوردی چند باری ساز رفتن زدی ولی آخراش انقدر به وجد اومده بودی که رفتی آهنگ درخواستی دادی و گفتی برات نازنین ناز نکن بزنن.خودت هم کلی بپر بپر کردی یعنی رقصیدی .بعد هم بهت یه یادگاری دادن که برات نگه میدارم انشاالله رفتی خونه خودت ببری .بهت خیلی خوش گذشت منم همین رو میخواستم ولی من پاهام دیگه نا نداشت چون تمام مدت پشت در اتاقتون وایستاده بودم تا تو با خیال راحت شادی کنی .
امیدوارم همیشه لبهای خوشگلت خندون باشه.