رضارضا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

گل زندگی من

ماجرای عیدی

1389/12/24 19:41
نویسنده : الهه
462 بازدید
اشتراک گذاری

اول سلام به همه مامانای خوب که سراغی از من گرفتند. تواین چند وقت خیلی گرفتاربودم برای همین نتونستم شیرینکاریهای رضا رو بنویسم ولی از آخرین مورد شروع میکنم که توش یه نکته آموزنده هست شاید برای شما هم اتفاق بیفته:

رضا به ماشن شارژی علاقه زیادی داره که البته قبلا درموردش نوشتم باباش هم قول داده بود عیدی براش یکی بخره تا حدود ۳هفته پیش که به طور جدی رفتیم دنبالش و رضا هم حس کرد که داره بهش نزدیک میشه شب وروز فکرش وحرفش شده بود ماشین شارژی .

رضا کجا بریم؟بریم میرزای شیرازی (جایی که اولین بار برای دیدن انواع ماشینها رفته بودیم)

رضا بابا از سرکار میادبرات چی بخره ؟ ماشین شارژی

رضا کلاس میری مربیت جایزه چی بهت بده ؟ ماشین شارژی

خلاصه کم مونده بود به جای غذا هم بگی ماشین شارژی میخواد

البته اشتباه ما اینجا بود که هرروز بیشتر از قبل تو رو به وجد میاوردیم و از ماشینت برات تعریف میکردیم تااینکه از حدود ۱۰ روز پیش رضا شب ادراری گرفت خیلی نگران شدم چون اصلاعادت به چنین کاری نداشتی هرشب این موضوع تکرار میشد حتی به خواب روزانه هم کشیده شده بود یعنی ظهر هم که میخوابیدی ......

چندتا کتاب خوندم دیدم ریشه این موضوع یا ترس یا عصبی یا خشونت که هیچکدوم اینها برای تو اتفاق نیفتاده بود .

با یک مشاور تماس گرفتم اونم همون علتهارو جستجو کرد ولی در آخر پرسید چون نزدیک عید بهش قول لباس یا کفش نو ندادید !!!!

تازه زنگم به صدا درومد گفتم چرا قول یه اسباب بازی بهش دادیم که خیلی دوستش داره ولی برای شب عید سفارش دادیم بیارن .مشاور گفت :بچه ها تواین سن ظرفیت ثانیه ای دارن اصلا تحمل ۱ساعت بعد رو هم ندارن این بچه انقدر ذهنش مشغول شده که قدرت تمرکزش از بین رفته .......

وای برما چه کرده بودیم باتو تازه فکر میکردیم خیلی هم خوبه که تو انقدر به وجد میای خلاصه همون شب رفتیم و ماشین رو آوردیم خونه.

شاید باور نکنید درست از همون شب دیگه شب ادراری تکرارنشد

حالا یه مشکل دیگه داریم واون اینه که شبها هم دوست داری تو ماشینت بخوابی و صبح هم ۶یا ۷ صبح بیداری و یه راست میری سراغ ماشینت .مدام هم به ما میگی ماشینش چه خوشگله وما هم باید تایید کنیم.

قربون دل کوچیکت برم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان شیما وحدیث
24 اسفند 89 21:15
مامانی چرا انقدر پسمل مارو اذیت میکنی . حالا بازخوبه زود متوجه شدید!!!!!!!!! به ماهم سربزن