دوستان رضا
دیروز صبح بعداز خودن صبحانه رفتیم خونه مینا دوستم که یه پسر همسن توداره به اسم کیان خیلی خوشحال بودی وقتی رسیدیم تو هدیه ای که براش خریده بودیم رو بهش دادی و باهم رفتیم تواتاق کیان ولی تواصلا اونجا نموندی و مدام میودی پیش من بعداز مدتی هم یه نی نی دیگه به اسم باران بهتون اضافه شد که البته تو با باران بهتر کنار اومدی خلاصه تا عصر اونجابودیم و تو بهت خوش گذشته بود انگار تازه یخت باز شده بود و میخواستی باکیان بازی کنی ولی خوب دیگه وقت رفتن بود تا رسیدیم خونه ساعت حدود ۶:۳۰ بود و توخوابت میومد .بااینکه بی موقع بود ولی زود خوابت برد .
دیشب باباداوود هم زود اومد خونه و توهنوز خواب بودی به محض اینکه بیدار شدی شروع کردی به بهانه گرفتن در آخر هم گفتی پیزتا (پیتزا) میخواهی و رضایت هم ندادی که زنگ بزنیم بیارن خونه گفتی بریم اونجا بخوریم منم که خیلی خسته بودم باهاتون نیومدم و تو وباباداوود باهم رفتید پیتزا پنتری ظاهرا خیلی خوش گذشته بود چون وقتی برگشتی خیلی خیلی شنگول بودی .
بعدهم ساعت ۱۰ساز خواب زدی و منم طبق معمول با خوندن کتاب کمکت کردم راحت بخوابی.
اینم از امروز حالا عکسهای تو کیان و باران رو حتما میذارم.